آنـــــــا یـــــــوردوم تــــبریــــــز(عبداله رضوی)
مجالی برای...
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آنا یوردوم و آدرس tabrizli.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 

 

به بهانه ثبت داستان عاشقانه "اصلی و کَرَم" در فهرست میراث ناملموس آثار ملی کشور:

اصلی و کرم - دو معشوقه آذربایجانی

اصلی و کرم‌ داستان عاشقانهٔ ترکی که روایت‌های گوناگون از آن در فرهنگ و ادبیات کشورهای ایران (ترکهای ایران)، آذربایجان، ارمنستان، ترکیه و برخی کشورهای آسیای میانه رواج دارد، در اوایل سدهٔ دهم قمری‌/ شانزدهم میلادی به وجود آمده و از همین زمان به بعد در میان مردم ایران، قفقاز، آسیای میانه و آسیای صغیر رواج یافته‌است. با این همه، برخی پژوهشگران بر این باورند که خاستگاه اصلی این افسانه آذربایجان بوده‌است. برخی دیگر معتقدند اصلی (معشوق‌) و کرم (عاشق‌)، قهرمانان داستان، در اواخر سده دهم قمری‌/شانزدهم میلادی می‌زیسته‌اند و این داستان در حدود یک قرن پس از آنها شکل گرفته‌است. در بیشتر روایات قفقاز، خاستگاه افسانهٔ اصلی و کرم شهر گنجه یاد شده است؛ اما بنا بر روایات مردم آسیای صغیر نقطهٔ آغاز داستان شهر اصفهان است.

چون در زمان حکومت صفویه این داستان شکل گرفته و نقل میشود چنین برداشت میشود که چون در دوران صفویه در ابتدا تبریز پایتخت بوده است و بعد از آن اصفهان به پایتختی برگزیده شده است اساس داستان نیز در آذربایجان و تبریز شکل گرفته و توسط نقالان حکومتی همزمان با انتقال پایتخت به اصفهان محل اتفاق حوادث نیز به اصفهان منتقل میشود.

بانارلی، پژوهشگر معاصر ترک، می‌گوید اساس این داستان از شعرهای سراینده و نوازندهٔ آوازخوانی (عاشیق) به نام کرم دربارهٔ زندگی خود او بوده و به مرور زمان به صورت افسانه‌ای رواج یافته‌است. همچنین به روایت دیگری کرم پسر عنقال‌بیک، بیک اخلاط (شهری در آسیای صغیر) بوده‌است و در روایت ترکمنی که قرائن و شواهد به نزدیکی این روایت به واقعیت است، حوادث داستان در محله قاراملیک یا قره ملیکتبریز روی داده‌است، که به گفته اهالی باغ منتسب به قاراملیک پدر اصلی، گوللو باغ هنوز در این منطقه پابرجا میباشد.

هرچند که این افسانه در میان مردم مناطق مختلف از جمله ترکمن‌ها، ترک‌ها، آذربایجانی‌ها، ازبک‌ها، ارمنی‌ها و قزاق‌ها به صورت‌های گوناگون نقل می‌شود، در تمامی آنها مایهٔ اصلی داستان و قهرمانان آن یکی است. در متن داستان اصلی و کرم، نظم و نثر در هم آمیخته‌است. «عاشیق‌ها» هنگام نقل داستان، قسمت‌های منظوم را همراه ساز به آواز می‌خوانند. سروده‌هایی از این داستان در برخی از جُنگ‌ها و مجموعه‌های خطی مضبوط است و روایاتی از آن نیز به چاپ سنگی انتشار یافته‌است. پس از ترویج چاپ سربی در دوران حکومت عثمانی، نخستین متن بازنویسی شدهٔ اصلی و کرم توسط احمد راسم (۱۳۵۱ ق / ۱۹۳۲ م) آمادهٔ چاپ شد.

هنرمندان کشورهای مختلف براساس افسانه اصلی و کرم که در میان اقوام مختلف به صورت نماد و تمثیل عشق پاک درآمده‌است، منظومه‌ها، داستان‌ها و نمایشنامه‌های بسیاری ساخته و پرداخته‌اند. ناظم حکمت، شاعر معاصر ترک با الهام از این داستان منظومهٔ کرم گیبی را سروده‌است و خاچاطور آبوویان (۱۲۶۴ ق / ۱۸۴۸ م) نویسنده ارمنی داستان «دختر ترک» و نریمان نریمانف داستان«بهادر و سونا» را براساس آن نوشته‌اند. یکی از معروف‌ترین آثاری که براساس این افسانه پدید آمده، اپرای اصلی و کرم است که در ۱۹۱۲م توسط عزیر حاجی بیگوف (۱۳۰۳ ۱۳۶۷ ق / ۱۸۸۵ ۱۹۴۸ م) موسیقیدان و آهنگساز مشهور آذربایجانی تصنیف شده و شهرت جهانی پیدا کرده‌است.

به هرحال آسلی و کرم از داستان‌های مشهور ترکها بخصوص آذربایجانیها است و جایگاهی بخصوص در ادبیات شفاهی ترکی آذربایجانی دارد. آسلی همان مریم نام دختری مسیحی آلبان تبار، معشوقهٔ کرم عاشق مسلمان داستان است که قاراملیک پدر مریم مانع این عشق می‌شود.

خلاصه‌ داستان اصلی و کرم

کشش معجزه وار عشق، همچنین گرایش طبیعی وقلبی انسان به محبت ودوستی واشتراک همه انسان ها در این مسأله آن را درهمه قرون وادوار تازه ونامکرّر ساخته است.

یک قصّه بیش نیست غم عشق

وین عجب کز هر زبان که می شنوم نامکرر است


در زمان‌های خیلی قدیم، حاکمی در سرزمینی حکم می‌راند به نام زیادخان و وزیری داشت به نام قاراملیک. سرزمینی که اینها حکم می راندند بیکران و بی‌حدومرز بود . هیچ غم و غصّه‌ای در آن دیار نبود جز اینکه هر دو صاحب فرزند نمی‌شدند.

روزی زنان آن دو با هم بودند که صدای دوره گردی را شنیدند که تخم سیب طلایی می‌فروشد. همسر شاه تخم‌ها را خرید و آن‌ها را در باغچه کاشت. تخم‌ها سبز شدند و سر از خاک در آوردند و بزرگ شدند. روزی همسر زیادخان در باغ نشسته بود که خوابش برد و در خواب دید که در گرگ و میش سحرگاهی ، درختی سیبی طلایی در آورده است . از خواب بیدار شد و ماجرا را به همسر قاراملیک گفت. قرار گذاشتند صبح روزبعد به باغ بروند. طبق قرار به باغ رفتند و در کمال تعجّب دیدند که درختی سیبی طلایی در آورده.سیب را چیدند و دو نصف کردند هر کدام نصفی را خورد. همسر زیادخان گفت: اگر صاحب دختری شدی مال پسر من. بعد از مدّتی زیادخان صاحب پسری شد و قاراملیک صاحب دختری. قاراملیک با خود فکر کرد چرا باید تنها دخترش را به آن پسر بدهد؟ این فکرهمیشه با او بود به همین جهت کینه‌ آن پسر را به دل گرفت و از او بدش آمد.

او به دنبال بهانه‌ای می‌گشت که از پیش شاه به جایی دیگر برود. به همین سبب روزی غمگین و آشفته پیش زیادخان رفت و گفت :‌ یگانه دخترم از دستم رفت، دیگر من هم طاقت ماندن ندارم. اگر اجازه بدهی ، من هم به دیاری دیگر بروم تا شاید این غم را فراموش کنم. شاه اجازه داد و او خانواده‌اش را برداشته، به دیاری دیگر رفت.

پسر زیادخان بزرگ شد. قصد شکار کرد. برای شکار به صحرا رفت. هنگام برگشت گذرش به باغی افتاد. در باغ دختری را دید. یادش افتاد که این دختر بسیار زیبا را دیشب در خواب دیده. عاشق او شد و با دختر مشاعره کرد و قرار شد نام دختر« اصلی» و نام پسر «کرم» باشد.

عشق« اصلی» روز به روز در دل «کرم» بیشتر شد و بی‌تابی کرد.پدر بی‌تابی فرزند را دید و علّت را پرسید و پسر همه‌ی ماجرا را به پدر گفت: زیادخان وزیر سابقش را فرا خواند و به او گفت: آیا دخترت زنده است؟ قاراملیک گفت: نه، امّا این دختر را از پیرزنی گرفته‌ام .شاه گفت: پس نامزد پسر من.قاراملیک ظاهراً اطاعت کرد و مهلت خواست. امّا خانواده‌اش را برداشت و به مکانی نامعلوم سفر کرد.

خبر به «کرم» رسید. زار زار گریست. تاب نیاورد .سوار اسب شد و به طرف باغی رفت که اوّل بار معشوقش را در آنجا دیده بود. باغ را مورد خطاب قرار داد. و اشعار سوزناکی سرود. سرو را مخاطب قرار داد و شعر گفت و …. بعد از آن از هر کسی سراغ «اصلی» را گرفت و به دنبال اوبه سرزمین‌های دور و نزدیک سفرکرد. اما به او نرسید. با کوه هم سخن شد. با درناها در دل کرد. با طبیعت سخن گفت. طبیعت هم گاه گاهی با او مهربان شده، راه‌های سخت هموار شد. اما او به محبوبه‌اش نرسید. او باز سفر کرد .هر جا رفت سراغ «اصلی» را گرفت. از سیاه و سپید نشانی او راپرسید. هر کس که نشانی‌ای داد ،فوراً به آن نشانی رفت.رفت ورفت، تا به دنبال قاراملیک و خانواده‌اش به سرزمین حلب رسید. پاشای حلب از اوحمایت کرد و قول داد او را به معشوقش برساند. پاشای حلب قاراملیک را احضار کرد و از دخترش برای «کرم» خواستگاری کرد و به« کرم» هم پیام داد که برای جشن عروسی آماده شود.

قاراملیک وقتی دید که همه‌ی زحمت‌هایش بر باد رفته، گفت: کاری کنم که تا قیامت از یادشان نرود. پیش پاشا رفت و گفت: در دنیا فقط همین یک دختر را دارم . آرزو دارم لباسش را خودم تهیه کنم .چند روزی مهلت می‌خواهم. پاشا مهلت داد. پس از اتمام مهلت، مجلس جشن بر پا شد. «کرم» که وارد مجلس شد. دید «اصلی» لباسی قرمز بر تن کرده. وقتی با دقت به لباس نگاه کرد. دید طلسم شده است و باید طلسم را باز کند. سازش را بر گرفت و شعرهایی خواند. اما دید دگمه‌های لباس از بالا که باز می شود دوباره از پایین بسته می‌شود.دراین حین «کرم» آتش گرفت.در میان شعله‌های آتش شعرو آواز خواند. خواند و سوخت .تا اینکه به خاکستر تبدیل شد.

«اصلی» هم از خاکستر« کرم» آتش گرفت و درمیان آ‌تش شعر خواند. تا اینکه سرتاپایش شعله‌ور شد. اما فکر «کرم» لحظه‌ای از ذهنش دور نشد. او درمیان آتش پیوسته« کرم» رادید. سرانجام خودنیز به خاکستر تبدیل شد. خاکستر این دو جمع‌شد و سازی از میان بر خاست. ساز نیز شعله‌ور ‌شد . از خاکسترها دوباره شعله بالا رفت. در این لحظه شعله‌ی ساز دنیا را ‌گرفت. بدین ترتیب کرم واصلی و ساز، در خاکستر جاودانه شدند.

منبع: wikipedia.org & yurd.ir

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: اخبار فرهنگی، ،
برچسب‌ها: آسلی, کَرَم, ترکی, آذربایجان, داستان, مشهور, افسانه, ثبت, میراث, آثار, ناملموس, فرهنگی,
[ 16 / 11 / 1391 ] [ ] [ عبداله رضوی ]

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

بهترین ها و مهمترین ها را در این وب بخوانید...
موضوعات وب
امکانات وب