نام فایل: خواجه نصیر طوسی فیلسوف گفتگو
موضوع برنامه: اندیشه های خواجه نصیر طوسی
مدت زمان برنامه: ۴۸ دقیقه
حجم فایل تصویری با بهترین کیفیت: ۱۹۰مگابایت
حجم فایل متنی: به زودی
حجم فایل صوتی: ۱۶ مگابایت (MP3)
مختصری از متن برنامه:
با سلام خدمت بینندگان عزیز ، دوستان خوب و همراهان همیشه صمیمی برنامه معرفت . همان طور که استحضار دارید در جلسه پیش ، گفتگوی صدرالدین قونوی این عارف و حکیم بزرگ و خواجه نصیر طوسی را مطرح کردیم که حضرت استاد تحت عنوان هماهنگی شهود و اندیشه در یک گفتگوی شکوهمند » بیان کردند .
شکوهمندی اش ،همان مواصله است . استاد یک نکته هم از این نامه اشاره بکنم که حیفم می آید ؛ این بزرگوار می فرماید که این مواصله که یکی از ملاقات ها است و احدی اللقائین هست ، خواستم که از فواید علمی که شریف ترین صور ترقیات نفوس است در این مفاتحه خالی نباشد .این مفاتحه در باب مفاعله به معنی گشودن طرفینی است .مفتوح شده است . این مواصله و مفاتحه یک ارتباط زیبایی با هم دارند
بسم الله الرحمن الرحیم
بله طبیعتاً همان طور که قبلا عرض کردم ، خوب مفاتحه به معنی گشودن است . مواصله هم به معنی اتصال و اتحاد است ولی اتحاد روحی ، گشایش است اصلا این مفاتحه خیلی کلمه عجیبی است .«فتح» به معنی گشودن است . و شما دریک قلعه را می گشایی ، یک وقت درخانه را می گشایی ،یک وقت قفل را می گشایی ؛ اینها گشودن است . گشودن مصادیق دارد ولی اونی که مفاتحه هست اینجا ، گشودن روح است .شما ممکن است که از من بپرسی که گشودن روح یعنی چی ؟ مگر روح بسته است ؟روح که مجرد است ، نفس آدمی مجرد است و مجرد ، مرسل است . بسته نیست . اما عجیب این است که یک پارادوکس در اینجا هست که ضمن اینکه انسان دارای نفس ناطقه است و نفس ناطقه مجرد است و مجرد ، مرسل و رها و گشوده است ؛این نفس چون از آن طرف گرفتار نفسانیات و شهوات و تعلقات دنیوی است ، گاهی نفسی که در حد ذات ،رها است . نفس در مقام ذات مجرد است و در مقام فعل ، مجرد نیست . این حرف مهمی است . نفس در مقام ذات مجرد است و در مقام فعل ، متعلق و وابسته است .
گاهی نفس انسان که مجرد است ، ممکن است بعد از انجام یک عمل به یک صورت نفسانی شهوانی یا دنیوی ، متصور بشود و منجمد بشود . چون گرفتار بدن است و بدن ذات دارد و اقتضائاتی دارد . ذهن آدمی گاهی اوقات به یک صورت ذهنی منجمد می شود . یک صورت می پذیرد ولی چون اقتضائات نفسانی دارد یا منافع دارد یا هر چیز دیگر ، یا اصلا نمی خواهد به عالم روح برود ، در این صورت منجمد می شود . یک تعبیرش این است که منجمد می شود و تعبیر دیگر تو گویی که در فکر بسته می شودیعنی در ذهنش را می بندد. آدمهای منجمد ، در ذهن خود را می بندند. قفل می کنند. اصلا این تعبیر را من نمی کنم ، این تعبیر قرآن کریم است ، تعبیر روایات است {أم علی قلوبٍ أقفالها} – سوره محمد (ص) آیه ۲۴ - قفل بر قلب یعنی چی ؟ قلب قفل می شود یعنی چی ؟ منظور این قلب پزشکی که نیست ، اگر این قلب بسته بشه و قفل بشه که آدم می میرد .پمپاژ خون نکند که آدم می میرد سکته می کند. قلب قفل می شود. قفل قلب ، یعنی قفل ذهن. ذهن ، ظهور قلب است .
شما اگر در یک جعبه را قفل کردی ، آیا می شود چیز دیگری در درون این جعبه گذاشت ؟کسی میداند که درون جعبه چیست ؟ در جعبه قفل است و کلیدش هم نیست ، حالا چه می کنید ؟ بعضی از ذهن ها قفل می شود . قلب قفل می شود ، یعنی ذهن شان قفل می شود . بسته است و کلیدشان هم ناپیدا است . خوب کلمه انفتاح را می خواهم معنی کنم .یعنی صدرالدین قونوی در مکاتبه خودش با خواجه نصیر طوسی که دو حکیم هستند و دو عارف به گونه ای گفتگو می کنند که دوتا ذهن قفل شده نیستند . نه ذهن خواجه قفل است نه ذهن صدرالدین قونوی قفل است . باز است . دوتا مجرا هستند و فضا هستند که به روی همدیگر باز هستند . یعنی اینجا قفلی در بین نیست . مفاتحة یعنی قفلی در بین نیست. (ذهن های غیر مقفَّل) . ذهن قفل نشده داریم وقتی ذهن ها قفل نباشد مثل دو مجرا و دریایی اند که به هم وصل می شوند . { مرج البحرین یلتقیان} – سوره مبارکه الرحمن آیه ۱۹ – این اتصال و مفاتحه است . مفاتحه یعنی فتح باب ذهن .این خیلی مهم است که انسان بداند که ذهنش باز است یا بسته است . آدمها باید با خودشان فکر کنند همیشه . آدمها چه بسا ذهنشان بسته است و خودشان نمی دانند که ذهنش بسته است . و چه بسا که در این ذهن مقفَّل ، در این ذهن بسته شده ، یک عمر در این جعبه منجمد بماند و این در به روی حقایق بسته باشد. اما اگر کلیدش را پیدا کرد که البته کلیدش هم خودش است . کلید را دیگه آهن ساز ها نمی سازند .نجارها نمی سازند ، این کلید را باید خود ذهن داشته باشد اگر این کلید را داشته باشد و قفل ذهنش را باز کند . ذهنت را باز کن و منفتح کن ، آن وقت اگر طرف مقابل هم ذهنش باز بود ، اون وقت به هم وصل میشوید. اما اگر شما ذهنت باز بود، امواج حقایق از سراسر عالم بر درون شما وارد می شود و درون شما که گسترده است ، روزبروز گسترده تر می شود .(العقل مفتاح الحکمة ) این مفاتحة ، بین اثنین است . دوطرفه است . صدرالدین قونوی می خواهد بگوید که ما مفاتحه داریم .
می توانند کلید یگدیگر باشند .
اصلا باز هستند ! اصلا قفل نیستند . نه خواجه ذهنش قفل است نه صدرالدین قونوی . دوتا ذهن باز ، وصل می شوند به هم این مفاتحه است . و ما متاسفانه ، بسیاری از ذهن ها را می بینیم که قفل اند .آدم متعصّب ذهنش قفل است . آدمی که گرفتار منافع ، مصالح یا غرض است ، منجمد است و اصلا نمی شود باهاش حرف زد . قفل است نمی شود باهاشون صحبت کرد . گفتگو شان هم سطحی است . دو نفر که ذهن شان قفل است ، گفتگوی آنها نیز سطحی است .مناظره است . گفتگوشان به جدل تبدیل می شود .دوتا ذهن قفل ، گفتگوی حقیقی با هم ندارند. مجادله است . مناظره است جنگ لفظی است . اگر این قفل ها را باز کردند ، مفاتحه است . اینجا صدرالدین قونوی دارد از مفاتحه صحبت می کند.
بله بسیار عالی ؛ خود این مفاتحه می تواند بسیاری از موانع را در بحر اندیشه ها هم بردارد. مثل دوتا بحر خروشان . حالا در پاگراف بعدی می فرماید که تحصیل دانش یقینی از طریق قانون فکری و برهان نظری بسیار سخت است . این را ما در کلام بسیاری از بزرگان می بینیم . که از عویسات علم الهی می نالند . بعد میاد و به این سخن ابن سینا هم اشاره می کند که ) لیس فی القدرة البشر الوقوف علی حقائق الاشیاء بل غایة الانسان أن یدرک خواص الشیاء و لوازمها ) این برخاسته از فطرت پاک و ذوق عرفانی ابن سینا است ( من ظهر حجاب قوّةٍ نظریة بصحة الفطرة أو بطریق الذوق )
عرض کنم حضورتان که اینجا ، نکته ای که در این کلام عارف بزرگی مانند صدرالدین قونوی هست ، این است که غالبا عرفا ، خیلی اهل منطق نیستند و به منطق و استدلال روی خوش نشان نمی دهند. از شهود و مکاشفه و سلوک صحبت می کنند. این عارف بزرگ که جانشین ابن عربی است ، می گوید راه استدلال سخت است ، نمی گوید راه مسدودی است . نمی گوید که غیر ممکن است یعنی راه استدلال را همچنان مفتوح می داند ، منطق را همچنان مفتوح می داند اما سخت است . رسیدن به حقایق امور از راه استدلال البته که سخت است . استدلال سخت است . مقدمات می خواهد ، تفکر می خواهد ،تامل می خواهد ، کوشش شبانه روزی می خواهد . بعد از این سختی می رسد به کلام ابن سینا و اینکه یک عارف دارد به کلام ابن سینا استناد می کند این مهم است ، اگر یک حکیم بود طبیعی بود . اگر ملاصدرا بود ، طبیعی بود که به کلام ابن سینا استناد کند ، هر حکیمی و هر فیلسوفی .یک عارفی که عرض کردم جانشین ابن عربی است ،ربیب ابن عربی است ، دارد به سخن ابن سینا استناد می کند . بله این درست است .
ابن سینا در یک جایی و در بسیاری از جاها نه در یک جا ، فرموده است که : وقوف بر حقایق اشیاء ، فی غایة الاشکال است . نمی گوید محال است . درست همین حرفی است که قونوی هم دارد می گوید ابن سینا می گوید که رسیدن به حقیقت الحقائق و حقایق اشیاء که که پیامبر (ص ) فرمودند که (ربِّ أرنی الاشیاء کما هی ) یعنی اینکه حقایق را آنچنان که هستند به من نشان بده . ابن سینا می گوید که سخت است و برای کمتر کسی میسر است اما نمی گوید که محال است این بحث ابن سینا ، دریچه ای را باز می کند که ابن سینا ضمن اینکه فیلسوف بزرگ ماست و هنوز بزرگترین فیلسوف ما به عقیده شخص بنده است ؛ یک عارف بزرگ هم هست . این بعد عرفانی ابن سینا کمتر مورد توجه قرار گرفته است . فقط بعد عرفانی ابن سینا در نمط نهم اشارات ، خلاصه نمی شود آقای لاریجانی ! در بسیاری از آثار ، سخن عارفانه دارد حالا متاسفانه اون کتابی که از بین رفته و اگر آن کتاب بود ، چهره جهان دگرگون بود ، چهل مجلد بوده است . اسم کتاب بوده « الإنصاف » عذفان ابن سینا ، آن هم عذفان شرقی اش در آن کتاب بوده . چرا اسمش را انصاف گذاشته ؟داوری کرده بین یونان و ایران . قبل از اسلام . داوری کرده بین ارسطو و دیگران و حکمت شرقی . ارسطو را رد کرده است در آن کتاب ! آن کتاب در حمله مسعود غزنوی به شهر اصفهان و خانه ابن سینا ، آن خانه به آتش کشیده شد و این کتاب در شعله های آتش سوخت . حالا بعضی ها میگن تکه هایی از آن پیدا شده و مسودّات آن در دست سهروردی بوده ولی ما حالا نمی دونیم چی بوده ؛ سهروردی یه جایی میگه من یک مسودّاتی پیدا کردم . ولی اگر هم بوده تکه پاره بوده . آن کتاب چهل مجلّد بوده .اگر آن کتاب بود که حالا ما و اصلا چهره جهان ، عوض میشد.دائرةالمعارف بشری بود . اینی که من میگم اغراق نمی خوام بگم نه تنها ابن سینا در ایران و جهان اسلام بزرگ است در غرب هم همین طور است . سالها غربی ها جیره خوار خوان ابن سینا بودند در یک کتابی خواندم که حتی در کتب غربی در قرون وسطی و قبلش ، قبل از رنسانس ؛ در فهرست علمی اثار مغرب زمین بیش از هر کسی نام ابن سینا مطرح است . وقتی بزرگان علمی و بزرگان تفکر را در فهرستها بررسی می کنند ، نام ابن سینا بیش از نام هر شخص دیگری است . حتی در مغرب زمین . طب اش ، حکمت اش ، فلسفه اش ، عرفان اش . این مرد بزرگ که عارف است و حکیم . می گوید که وقوف بر حقایق اشیاء خیلی سخت است اما در عین حال منطق را ابن سینا رد نمی کند ، منطقی بزرگی است می گوید این حد و رسم هایی که ما داریم بر اشیاء مثل جنس قریب و فصل قریب را که حد تام می گویند یعنی تعریف ذاتی و منطقی ؛ می گوید که اینها فصول منطقی اند در حدی که عقل رسا است و عقل در حد مفاهیم می رسد ، می رسد . اما یک فصل اشتقاقی داریم که غیر از فصل منطقی است ، آن دیگه یک نوع شهود است .
ابن سینا وقتی که می خواهد از شهود صحبت کند اصطلاح ویژه دارد . میگه حدس ! اما حدسی که ابن سینا می گوید با حدسی که ما می گوییم فرق دارد .ما مثلا وقتی می گوییم حدس زدم ، همین امور حدسی را می گوییم .منظور ابن سینا از حدس آنجاست که بدون واسطه ذهن به یک حقیقت پرش پیدا می کند . در واقع ، عقل را به مقام شهود می رساند حالا توجه کنید شهود ابن سینا هم فرق دارد .ابن سینا وقتی از حدس می گوید با دیگر معانی حدس فرق دارد ، وقتی که از وقوف بر حقایق اشیاء صحبت می کند از شهود صحبت می کند اما شهود او ، شهود معمولی نیست که بعضی از عارف نماها میگن ! من حالا عارف نما میگم. اینها از شهود خیلی صحبت می کنند این عارف نماها و این روزها هم مد شده ولی نمی دانند که شهود یعنی چه .شهود فکر می کنند که یک چیزی همین طور میاد تو ذهنشون و یک تخیلی است اینها نیست .
ابن سینا وقتی از کلمه شهود سخن می گوید ، از شهود عقل صحبت می کند خود عقل ، اهل مشاهده است . عقل مراحل دارد . اصلا خود عقل ، چشم است . نه اینکه عقل ، چشم دارد .ببینید شما یک چشم ظاهر دارید . خود عقل دارد می بیند. افلاطون ارباب انوار را که ما مُثُل ترجمه کردیم . او میگه که ایده . ایده در لغت یونانی به معنی دیدن است . یعنی عقل می بیند عقل من و شما و مردم عادی که استدلالی است ، می فهمد با استدلال . اما عقل می فهمد و نمی بیند ؟ عقل در یک مرتبه ای می بیند . خود عقل می بیند ! و خود عقل می فهمد .
عقل وقتی که آمد در مفاهیم و صغری و کبری و استدلال ، می فهمد . اما عقل همین طور پله پله می رود بالا تا جایی که نتیجه را بدون واسطه می فهمد . اینجاست که ابن سینا می گوید که گاهی شخص مستعد ، بدون اینکه صغری و کبری بچیند ، مستقیم به نتیجه واصل می شود .نتیجه برهان را مستقیم می بند. یک وقت از صغری و کبری می گوید که الف مساوی ب است . ب مساوی ج است پس الف مساوی ج است.